مـــــــــا,
نســـــــــــلی هستیم که
بــــهتـــــرین حــــرفای زندگــــــیمان را نگفتیـــــــــم....
تایــــــــــــپ کرده ایــــــــم
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
ماجراهای جالب آقوی همساده : “لوبیای سحر آمیز !”
آقو ما یه مدت وضع مالیمون خراب بود یه گاوی داشتیم گفتیم بریم اینو بفروشیم…رفتیم بازار یه پیرمردی دیدیم گفت گاوتو بده من بهت لوبیای سحرآمیز بدم،آقو گاوو دادیم لوبیاهارو گرفتیم بردیم کاشتیم فرداش درخت در اومد از درخت رفتیم بالا رسیدیم به خونه یه غول یه مرغ تخم طلا ازش کش رفتیم برگشتیم پایین تا پامون رسید به زمین دیدیم اومدن جلبمون کردن!
.
.
.
چی شد سیگاری شدی ؟
یه شب بارون می اومد ؛
خیلی تنها بودم ...
////
چی شد سیگار رو ترک کردی ؟
یه شب بارون می اومد ؛
دیگه تنها نبودم ...
////
چی شد دوباره سیگار کشیدن رو شروع کردی ؟
یه شب بارون می اومد ؛
بازم تنهای شدم ...
////
چی شد آوردنت اینجا و بستریت کردن ؟
یه شب بارون می اومد ؛
خیلی خیلی تنها بودم
تو خیابون دیدمش
اون تنها نبود ...