ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
ناب نوشته های خواندنی
*** ناب نوشته های خواندنی ***
زمانی مردی تقاضا کرد که بهشت و جهنم را ببیند.وقتی به جهنم رسید،از
دیدن مردمی که دور ضیافت بزرگی نشسته بودند کرد.بهترین غذاها روی میز
انباشته شده بود.چه جشنی!شاید جهنم آنقدر هم که میگفتند بد نبود!ا
ولی
وقتی به آنان که دور میز نشسته بودند،از نزدیک نگاه کرد،متوجه شد که با
وجودآن همه غذا،همه از گرسنگی رو به مرگند.می دانید به هرکدام از آنان
چوبهای غذاخوری به طول یک متر داده بودند! هیچ راهی وجود نداشت که با این
چوبها بتوانند غذا بخورند.هیچکس حتی یک لقمه نحورده بود.واقعا که که چنین
نزدیک نشستن به آن همه غذا و ناتوانی در خوردن حتی یک لقمه ،جهنمی بود.ه
سپس
مرد به بهشت رفت تا زندگی را در آنجا ببیند. در نهایت تعجب دید که مردمی
درست با همان وضعیت دور میز ضیافت نشسته اند. به هر نفر هم چوبهای غذاخوری
یک متری داده بودند! ولی آنجا همه با شادمانی مشغول صرف غذاهای لذیذ
بودند.ه
ساکنان بهشت... از چوب های بلند برای غذا دادن به یکدیگر استفاده میکردند.ا
*** ناب نوشته های خواندنی ***
وقتی بزرگ شدم،
میخواهم هرکسی باشم
به جز یک پدر بد اخلاق،
یک راننده اتوبوس بی حوصله،
یک آدم عصبانی،
یا یک آدم ناامید که با همه دعوا دارد،
و یا آدم گنده ای که بیهوده باد
توی دماغ می اندازد،
خب مثل اینکه دیگر آدمی نمانده...
پس بهتر ست فعلاً بزرگ نشوم،
تا ببینم بعد چه می شود!
*** ناب نوشته های خواندنی ***
پادشاهی را وزیری عاقل بود
از وزارت دست برداشت
پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟
گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟
گفت از پنج سبب:
اول:
آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده
میماندم اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا دروقت نماز حکم به نشستن میکند.
دوم:
آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم
اکنون رزاقی پیدا کردهام که اونمی خورد و مرا میخوارند.
سوم:
آنکه تو خواب میکردی و من پاسبانی میکردم
اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند
چهارم:
آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد
اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسب نخواهد رسید.
پنجم:
آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی،
اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه میکنم و اومی بخشاید .
الهى و ربى من لى غیرک
*** ناب نوشته های خواندنی ***
دلگرم