آینه پرسید: چرا دیر کرده است؟!

نکند دل دیگری او را اسیر کرده است...؟!


خندیدم و گفتم: او فقط اسیر من است، فقط دقایقی دیر کرده است!

گفتم امروز هوا سرد بوده است، شاید موعد قرار تغییر کرده است...!

خندید به سادگیم آینه، گفت: احساس پاک تو را زنجیر کرده است...!


گفتم: از عشق من چنین سخن نگو!


گفت: خوابی سال ها دیر کرده است...!

در آینه به خود نگاه کردم، آه عشق تو عجب مرا پیر کرده است!

آینه گفت: منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است...!